پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

دخترم روزت مبارک

تقدیم به همه دخترای گل ایران زمین و تبریک به مناسبت این روز   دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد ...
28 شهريور 1391

تقدیم به همه دوستای گل نی نی وبلاگم

    دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یاقتم این گل سرخ من است دامنی پر کرده از این گل هدیه دهی به خلق راز خوشبختی هر کس در پرا کنده  کردن اوست   ...
27 شهريور 1391

سلامی ز بوی خوش اشنایی

دوستای گلم این قدر غرق شیرین کاریها و بزرگ شدنای دخترم هستم که گاهی اوقات غصه هام یادم میره امروز هم که حس و حال داشتم گفتم چند تا پست واسه پرنیا جون بزارم اخه اعتباری به حال و روز من نیست دوباره کسل و خسته میشم دیر به دیر میام . بازم عکسای پرنیا جون ...
27 شهريور 1391

سلام به همه دوستای گلم

    سلامی ز بوی خوش اشنایی دوستان گل نی نی وبلاگ سلام من این روزا حال و حوصله ندارم و زیاد توی وبلاگ پرنیا جون نمیام اما دختر گلم ماشالله واسه خودش خانوم شده از نظر پیشرفت توی مهدکوک عالی از نظر شیرین زبونی از همه نظر واسه خودش خانوم عسلی شده  چند روز بستری بودم بیمارستان به خاطر یه مریضی سخت .پرنیا جون پیش خاله هاش بود اما خیلی بهش خوش گذشته بود و کلی واسه خودش تفریح رفته بود بعدا که اومد پیش من با تعجب پرسید کجا رفتی منو تنها گذاشتی و منم بهش گفتم مریض بودم و تو نباید الان که اومدی اذیت کنی تا من خوب شم پرنیا خنوم ما این چند روز که من توی خونه بستری بودم واقعا عالی بود رفتارش و چه قدر هم کمکم حال باباش توی کارا...
27 شهريور 1391

سلامی ز بوی خوش اشنایی

  سلام به همه دوستای گل نی نی وبلاگی خودمون بازم اومدیم با یه تاخیر چند هفته ای اولا درگیر اسباب کشی بودم و خیلی بهم سخت گذشت جونم به لبم رسید تا جابجا شدم دوم این که مادر بزرگ دوست داشتنی ام مریض بود وچند هفته توی بیمارستان بستری شد خیلی ناراحت بودم سوم اینکه برنامه سفر به مشهد رو داشتیم که بعد از جابجایی جمعه 27/5/91 حرکت کردیم به سمت مشهد با خانواده همسرم. همزمان با رفتن ما به سوی مشهد مادر بزرگ دوست داشتنی ام بعد از سه هفته بستری شدن  این دنیای مسخره رو ترک کرد به سوی خدا رفت که زمانی که توی سفر بودم بهم خبر دادن انگار دنیا رو سرم خراب شده بود دوست داشتم سریع تر برگردم تا به مراسم برس...
9 شهريور 1391
1